ویران کن و بگذار که ویرانه بماند

از قصه‌ی تو غصه‌ی جانانه بماند!

 

از روی سرم رد شو و نگذار پس از تو

جز خاطره‌ی موی تو بر شانه بماند!

 

از پشت همین پنجره‌ی بسته گذر کن

تا عطر قدم های تو در خانه بماند!

 

حیرانی محض است نصیب همه مرغان

تا گوشه‌ی لب‌های تو این دانه بماند!

 

آنسوی زمین خنده به لب‌های تو آمد

باعث شده این‌سو گل و گلخانه بماند

 

با یاد تو عشق است که این شاعر مجنون

دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه بماند …


                              شاعر : ناشناس


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ابزار وبلاگ کویر پلاس سرباز خسته | Tired Soldier حرف های یک «به اصطلاح» نویسنده! مطالب ادبی و فرهنگی دنیای از خوشمزه ها دانلود سوالات تخصصی آزمون های استخدامی دولتی و شرکت های خصوصی gghdd مجتمع حضرت اباالفضل